افسانه های تاتی نیکی و بدی

ساخت وبلاگ

افسانه های تاتی

نیکی و بدی

قسمت اول


روزی بود و روزگاری  جوان روستایی ازدواج کرد و زندگی مستقلی تشکیل داد
و یک راس گاو زرد هم که پدرش به او داده بود برایش یک سرمایه بود
برای مردم کار میکرد و چرخ زندگیش را می چرخاند۰بعد از یکی دو سال صاحب فرزند دختری شد و اسمش را زری گذاشت و خیلی خوشحال بود زیرا این بچه تحول و امیدی در زندگیشان بوجود آورد کم کم بزرگ شد تا جاییکه روزها گاو را از طویله بیرون میکرد و شبها در طویله می بست ۰ مادر دختر بچه بیمار شد بعد از مدت کوتاهی از دنیا رفت ۰
با مرگ این خانم زندگی مرد خانه دگر گون شد ۰چند ماه بعد به پیشنها د اقوام برای گذراندن زندگیش با یک خانم دیگر ازدواج کرد۰
زری کو چولو با یک نا مادری روبرو شدکه
خیلی نا مهربان و بداخلاق بود ۰
اول صبح که زری از خواب بیدار میشد بعد از تمیز کردن طویله و بستن گاو در جلو منزل مرغها را از لانه بیرون میکرد و به انها دان می داد  سپس منزل و دالان را به دستور نا مادری جارو می زد۰
تِکّه نانی بر میداشت و با گاو زردش که زری صدایش میکرد به کوه می رفتند ۰
نا مادری برای اینکه در کوه هم زری بیکار نماندچند عدد ( دَخچِگ) به او میداد تا انها را کلاف کند( پشمی را که با دوک رِشتِه بودندوان نخها در میله ی فلزی دوک روی هم انباشته میشد بعد انرا بصورت گِرد و توپ در می اوردند۰
این بچه ی محروم از دست نا مادری به ستوه امده بود
همینکه گاو را به چراگاه میرساند مینشست ان پشم های رشته شده را میپیچید ۰ ان هم کار ساده ای برای بچه نبودمدام گریه میکرد و با گاوش درد و دل میکردو گاو هم با زری انس گرفته بود
ودر صحرا جای دور نمی رفت موقع استراحت میامد نزدیک زری میخوابید۰
برای زری کوچولو مونس و همدمی شده بود....

ادامه دارد

مطالب فوق توسط آقای یعقوب داورپناه ازمعتمدین منطقه جنوبی بخش شاهرودخلخال(اندرق) تهیه شده است

نسیم شال...
ما را در سایت نسیم شال دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaykhaka بازدید : 203 تاريخ : جمعه 13 دی 1398 ساعت: 22:11